by : x-themes

 

گرگ ها همیسه زوزه نمیکشند . . .


گاهی میگویند دوستت دارم و زودتر از آنکه بفهمی بره ای . میدرند خاطراتت را . . .


و تو میمانی باتنی که بوی گرگ گرفته . . .

 

 

 

 

یک شنبه 18:5 |- sOhA...☺ ☺ -|

 

 

 

 

 

  زیــــبــا تـریـــטּ یـاבבاشـتــ روے یــ ـפֿـــچــالــ 

*

*

*


ℭoη†iηuê
پنج شنبه 15:57 |- sOhA...☺ ☺ -|

 

 

 

گاهـے ڪـلام در وصـفــ واقعیـتــِ مـا ڪـم مـےآورد


ناچـ ــارایـن ســہ نقـطــہ …و دیگـ ـر هیــچ !


بعضی وقت ها دوست دارم وقتی بغضم میگیره خدا بیاد پایین اشکامو پاک کنه !


دستمو بگیره بگه : آدما اذیتت می کنن .؟!


بیا بریم پیش خودم . . .

 

 

پنج شنبه 17:40 |- sOhA...☺ ☺ -|


کمر به دلبری بسته ای!

خیالی نیست.یعنی نبوده و نیست!

اصلا فکر از تو اجازه می گیرد اگر شبیه دروغ حرف نزنی!

آدم ، همانی بود که روی تخت تو شبی تا به سحر می غلتید گرنه مابقی مترسک هایی بیش نیستند....

گاهی باید همه چیز را چند قدم آن ورتر پرت کنی!

و چیزی را نگه داری که برای همیشه یادت بماند که دلبر ها ، مفت و مجانی دلبر نمی شوند.

باید دلی باشد که ببرند ، همان چیزی که تو پرت کردی آن ورتر!

دلبر اگر دلبر باشد نیازی به شلوغ بازی های فرهاد ، به ضجه های مجنون و جام می حافظ ندارد...

گرنه روزی داستانی عامه پسند تر می آید و این جماعت هنرهای تو را از یاد می برند!

همه چیز بر محور "هیچ" می چرخد ، ..

از اسکندر گرفته که تخت جمشید را به خاطر کرشمه های معشوقه اش به آتش کشید

تا همین پسر عموی خودم که به خاطر ناز و کرشمه های عروس نه چندان ظریفش

از این دیار مقدس به مقصد محمد آباد سفلی انتقالی گرفت...

گاهی نفرین ، حکمت ، عشق ، عذاب ، تقدیر همه در لباس دلبر هجوم می آورد...تفکیکش به غایت دشوار است!

دلبری برازنده ی خودش است،اصلا ماها دل دادن و دلبری کردن را بلد نیستیم...

خلاص!

«« مـــــنبع :افکاری پلشت ، واژه هایی شیک! »»

پنج شنبه 18:15 |- sOhA...☺ ☺ -|

اפســـآس مے کنــــــم

وقتـــے مـــے نویســـم

פֿבآ چشمهـــآیش رآ مـــے گیـــرב...

وقتـــے مـــے פֿـــــوآنــــم

گوشهـــآیش رآ...

صـــاבقـــآنـــہ بگــــویــــم،

فکــــر مـــے کنـــم

פֿــــבآ هــــم از ســـاבگـــے مـــن

و פـــرفهـــآے تکـــرآرے ام

פֿستـــہ شــــבه!!!!

 


چهار شنبه 10:9 |- sOhA...☺ ☺ -|

مرد نه با اسب سفید می آید نه با بنز سیاه!


مرد با دو پای خودش می آید


مرد نه با حساب پر و نه با شرکتی در فلان جای شهر

 

که با غرور و مردانگی اش می آید


مرد آنقدرها هم رویایی نیست


یک آدم ساده که می شود از قامتش مغرور شد


که می شود خستگی هایش را فهمید


که چشمانش حرفی جز برای زنش ندارد
.....

چهار شنبه 23:4 |- sOhA...☺ ☺ -|

 

 


 

 

دلـــــــــــم کمــي...

 

 

 

 


 


               
دروغ چــــرا؟؟؟؟؟

 

 

 


خــيلـــــــي زيــــــــــاد
           
تــو را ميــــــــخواهــــد...

پنج شنبه 10:6 |- sOhA...☺ ☺ -|

 

 


 

 

چگونه مي شود از خدا گرفت چيزي را که نمي دهد ؟!!


مي گويند قسمت نيست ... حکمت است.


من قسمت و حکمت را  نمي فهمم...؟؟


تو خدايي ، طاقت را مي فهمي …

 


 

 

پنج شنبه 10:4 |- sOhA...☺ ☺ -|


به سادگی رفـت ؛

نــه اینکه دوستم نداشت !


نـــــــــه ، فهمید خیـــــــــــــــــــلی دوستش دارم !

 

چهار شنبه 23:50 |- sOhA...☺ ☺ -|

شنبه 11:46 |- sOhA...☺ ☺ -|

ϰ-†нêmê§

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 8 صفحه بعد